حسن جان افزای روی او عیان
دیده ام از روی پیدا و نهان
پرتو خورشید روی او بود
در حقیقت جمله ذرات جهان
حسن او بر نقش عالم جلوه کرد
شد جهان زان روز با نام و نشان
روی او پیداست، کو چشم یقین؟
تا جمال دوست بیند بی گمان
هر زمان از روی مه رویی دگر
حسن جان افروز او گردد عیان
هر چه گویم در بیان آن جمال
قطره باشد ز بحر بی کران
مظهر آیات اسرار خداست
هرچه ظاهر گشت در کون و مکان
نیست در عالم بجز دیدار دوست
مرهم درد درون عاشقان
شد اسیری نیست در هستی و گفت
لیس فی الدارین غیری هر زمان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یخچه میبارید از ابر سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان
چون بگردد پای او از پای دار
آشکوخیده بماند همچنان
عید فرخ باد بر شاه جهان
جاودانه شادمان و کامران
نعمتش پیوسته و عمرش دراز
دولتش پاینده و بختش جوان
سال و مه لشکرکش و لشکر شکن
[...]
ای مرا دیدار تو جان و جهان
بی تو هرگز نی جهان خواهم نه جان
ای جهان جان چه شادی باشدم
چون نباشی با من ای جان جهان
ای بسان حور و آئین پری
[...]
ای آفتاب حسن تو را آفتاب
سجده برد همچو من از آسمان
خردی تو و بزرگ تو را پایگاه
سال تو اندک و تو بسیار دان
چو آفتاب خردی در چشم خلق
[...]
روی بخت خواجه خرم همچو گل
باد تا هر سال گل آرد جهان
بسته دولت عهد با دورانش باد
تا بود پیوسته با دوران زمان
باد حاجت خرمی را با دلش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.