گنجور

 
اسیری لاهیجی

روشن ز ماه روی تو شد منزل دلم

وز زلف سرکشت همه سوداست حاصلم

گشتم غریق بحر غم و در تعجبم

گر لطف بیکران نکشیدی بساحلم

فکر دقیق من بمیان تو ره نبرد

وز سر غیب آن دهن تنگ غافلم

حقا که ورد من بشب و روز ذکرتست

زیرا که فارغ از همه افکار باطلم

گیرم ز مصحف رخت آیات محکمات

گر ساعد چو سیم تو گردد حمایلم

دوری ز مهرروی تو مارا هلال ساخت

ای وای برمن ار تو نیائی مقابلم

آزاده شد اسیری ز قید بهشت و حور

تا گشته است کوی تو مأوا و منزلم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode