چنان حیران حسن آن نگارم
که پروای همه عالم ندارم
مرا از جنت و دوزخ چه پرسی
چو من محو جمال روی یارم
ز دست غمزه آن چشم خونریز
چو زلف عنبرینش بیقرارم
ازآن می ها که ساقی در ازل داد
چو چشمش تا ابد اندر خمارم
تنم در عشق او شد چون خیالی
بدرد عاشقی بنگر چه زارم
چه شادی باشد ای مطلوب جانم
که چون دولت درآئی در کنارم
هزاران حسن یوسف پیش رویش
اسیری کی درآید در شمارم؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کُنون، گر تو نباشی جفت و یارم،
نیارایی به شادی روزگارم.
مو که چون اشتران قانع به خارم
جهازم چوب و خرواری ببارم
بدین مزد قلیل و رنج بسیار
هنوز از روی مالک شرمسارم
به سختی صبر ده، تا پای دارم
در آسانی مکن فرموش کارم
زنش گفتا که من بیمار و زارم
عرابی گفت من تیمار دارم
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
اگر با من خوشستی غمگسارم
به آب دیده دست از خود بشویم
کنون کز دست بیرون شد نگارم
نگارا، بر تو نگزینم کسی را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.