گنجور

 
اسیری لاهیجی

بدلداری و دلجوئی درآمد عاقبت یارم

بحمدالله ز دیدارش بسامان شد همه کارم

ازآن روزی که روی تو درآمد در نظر مارا

بهشت و حور عین هرگز بدیده در نمی آرم

مرا می لعل دلدارست و شاهد، ماه رخسارش

که دارد در جهان باری چنین عیشی که من دارم

نمی بینی مگر زاهد چرا در ظلمت جهلی

که عالم غرق نورآمد ز مهر روی دلدارم

کسی محرم نمی بینم که گویم رازهای دل

ز وصف حسن رخسارش ازآن گفتن نمی یارم

چه خرمن ها که جانم را شود محصول از وصلش

چو دایم تخم عشق او بملک دل همی کارم

اسیری از جفای او مکن زاری که ناگاهی

کند آن بی‌وفا رحمی به آه و ناله زارم