گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

باز از سودای زلفش بی سرو سامان شدم

در شعاع حسن او شیدائی و حیران شدم

تا که خورشید جمال نوربخش او بتافت

ظلمت ما نور گشت و همچو مه تابان شدم

چون بدیدم از همه ذرات مهر روی دوست

عارف اهل یقین و صاحب عرفان شدم

گرچه بودم قطره چون در بحر کل گشتم فنا

در بقا بعدالفنا دریای بی پایان شدم

دین و دنیا چون فدای عشق جانان ساختم

در طریق عاشقی سرحلقه رندان شدم

در قمار عشق جانان جان و دل درباختم

محرم بزم وصالش بی دل و بی جان شدم

عارفان گر شهره شهرند اسیری از عمل

من بمحض موهبت اعجوبه دوران شدم