باز از سودای زلفش بی سرو سامان شدم
در شعاع حسن او شیدائی و حیران شدم
تا که خورشید جمال نوربخش او بتافت
ظلمت ما نور گشت و همچو مه تابان شدم
چون بدیدم از همه ذرات مهر روی دوست
عارف اهل یقین و صاحب عرفان شدم
گرچه بودم قطره چون در بحر کل گشتم فنا
در بقا بعدالفنا دریای بی پایان شدم
دین و دنیا چون فدای عشق جانان ساختم
در طریق عاشقی سرحلقه رندان شدم
در قمار عشق جانان جان و دل درباختم
محرم بزم وصالش بی دل و بی جان شدم
عارفان گر شهره شهرند اسیری از عمل
من بمحض موهبت اعجوبه دوران شدم