گنجور

 
اسیری لاهیجی

عاشقیم و مست صهبای لقا

از خودی بیگانه با حق آشنا

در شعاع آفتاب روی او

نیست گشته هست گشته بارها

نوش کرده باده جام فنا

یافته از هستی باقی بقا

نیست گشته از من و مایی تمام

دیده خود را عالم بی منتها

یافته از روی جان افروز دوست

هر یکی از درد دل را صد دوا

تا شدم واقف ز ناز و شیوه اش

دیده ام در هر جفایی صد وفا

از گل رویش دمادم میرسد

بلبل جان را دو صد برگ و نوا

کاشکی صد جان و دل بودی مرا

تا برایش کردمی هر دم فدا

چون اسیری از خودی خود گذشت

گشت محرم بزم وصل دوست را

 
 
 
وطواط

ای مکارم را یمینت رهنما

وی اکابر را بصدرت التجا

چون تو ناورده ستاره شهریار

چون تو نادیده زمانه پادشا

آسمان از قصر تو گیرد علو

[...]

انوری

هرکه سعی بد کند در حق خلق

همچو سعی خویش بد بیند جزا

همچنین فرمود ایزد در نبی

لیس للانسان الا ما سعی

مولانا

تا به شب ای عارف شیرین نوا

آن مایی آن مایی آن ما

تا به شب امروز ما را عشرتست

الصلا ای پاکبازان الصلا

درخرام ای جان جان هر سماع

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۷۸۸ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ظَمَأٌ بِقَلبی لا یَکادُ یُسیغُهُ

رَشفُ الزُّلالِ وَ لَو شَرِبتُ بُحوراً

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه