ببحر هست مطلق تا شدم غرق
میان ما و دریا نیست خود فرق
چو من رند و خراباتی و مستم
چه کار آید مرا سالوسی و زرق
شدم محو فنا از تاب حسنت
چو لامع شد مه روی تو چون برق
جمالت آفتاب بی زوالست
که پیدا نیست او را غرب تا شرق
ز هر قیدی اسیری گشت آزاد
بدریای فنا زان دم که شد غرق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمین همرنگ دیبای ستبرق
بنفش و سبز و زرد و سرخ و ازرق
از آن میغ و از آن رعد و از آن برق
پر از باران خونین غرب تا شرق
چو بر نوح از تف غیرت زند برق
به طوفان مردم چشمش کند غرق
کشید آنگه چنان پیراهن از فرق
که جیبش غرب مه شد دامنش شرق
مبین بگدشته آب چشم از فرق
دلم را بین در او صد بحر خون غرق
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.