ز جام عشق سرمستم زهی ذوق
ز مستی از خودی رستم زهی ذوق
همین قدر بلندم خود تمام است
که در کویت چنین پستم زهی ذوق
چه حاجت ساقیا با ساغر و می
ز حسنت بیخود و مستم زهی ذوق
چو از مستی خود کلی شدم نیست
بهستی دگر هستم زهی ذوق
چو از بند خودی خود را بریدم
بوصل دوست پیوستم زهی ذوق
چو مجنون گشت جان از شوق رویت
بقید زلف تو بستم زهی ذوق
شدم بی پا و سر از باده عشق
ز دست عقل خوش جستم زهی ذوق
همیشه با می و شاهد حریفم
چو عهد توبه بشکستم زهی دوق
چو خورشید جمالت پرده برداشت
اسیری رفت از دستم زهی ذوق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.