قصد جانم کرد یار دلنواز
ریخت خونم بی گنه آن سروناز
شهسوار حسن گو اسب جفا
با گدای باوفا چندین متاز
بیش ازین دل در غم دوری مسوز
جان من رحمی نما با ما بساز
عاشق آن قامت رعنا کجا
آورد در دیده سرو سرفراز
در نیاز عاشق دیوانه بین
نازکم کن تا بکی ای بی نیاز
عاشق آن باشد که باشد دایما
ز آتش عشق تو در سوز و گداز
در غم عشق است اسیری جان و دل
گر تو هستی رند و عاشق پاکباز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
شب همه شب با تو میگوییم راز
تو به غفلت پایها کرده دراز
ای ز ما کرده فراموش گوییا
سوی ما هرگز نخواهی گشت باز
خیز و ترک خواب کن تا نیمهشب
[...]
من ز غفلت صد گنه را کرده ساز
تو عوض صد گونه رحمت داده باز
دیگران رفتند خانهٔ خویش باز
ما بماندیم و تو و عشق دراز
هرکی حیران تو باشد دارد او
روزه در روزه، نماز اندر نماز
راز او گوید که دارد عقل و هوش
[...]
یار با ما امتحانی کرد باز
لیک با بیگانه نتوان گفت راز
گر چه میکوشیم و جهدی میکنیم
تا کنیم از خودنمایی احتراز
خود اگر در خانه آبی میخوریم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.