گنجور

 
اسیری لاهیجی

دلا در عاشقی می سوز و می ساز

براه عشق او می باش جانباز

بکوی عشق شو چون خاک ره خوار

نیازی پیش گیر و بگذر از ناز

ز یاد دوست دل را بال و پر ده

که تا شهباز جان آید بپرواز

رضا کن پیشه و صبر و قناعت

مبرا ساز دل از حرص و از آز

اگر در عشق ترک سر بگویی

به پیش عاشقان گردی سرافراز

تو تا فانی نگردی در ره عشق

در وصلش برویت کی شود باز

بترک دین و دنیا بایدت گفت

اگر خواهی که گردی محرم راز

ز ساز وصل او یابی نوائی

اگر با مطرب عشقی هم آواز

اسیری از مقام عقل بگذر

بملک عاشقی آی و وطن ساز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode