دلا در عاشقی می سوز و می ساز
براه عشق او می باش جانباز
بکوی عشق شو چون خاک ره خوار
نیازی پیش گیر و بگذر از ناز
ز یاد دوست دل را بال و پر ده
که تا شهباز جان آید بپرواز
رضا کن پیشه و صبر و قناعت
مبرا ساز دل از حرص و از آز
اگر در عشق ترک سر بگویی
به پیش عاشقان گردی سرافراز
تو تا فانی نگردی در ره عشق
در وصلش برویت کی شود باز
بترک دین و دنیا بایدت گفت
اگر خواهی که گردی محرم راز
ز ساز وصل او یابی نوائی
اگر با مطرب عشقی هم آواز
اسیری از مقام عقل بگذر
بملک عاشقی آی و وطن ساز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یکی دیگر به کرمان رفت و شیراز
یکی دیگر به ششتر رفت و اهواز
چو ناقوسی و اورنگی زدی ساز
شدی اورنگ چون ناقوس از آواز
پدر گنج سخن را کرد در باز
پسر را گفت ای جویندهٔ راز
تو نیکویی کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
مگر یاری درافتد محرم راز
که مرموزی توان گفتن بدو باز
ولی ترسم که گفتستند نتوان
به خورد صعوه دادن لقمهٔ باز
توانم آشنایی داد با دوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.