گنجور

 
اسیری لاهیجی

عاشق دیوانه دل کز غم همه سوزست و ساز

نقد جان در بوته عشق تو دارد در گداز

جر نیاز و سوز نبود رهبر سالک بدوست

نیست بی رهبر کسی را ره بوصل بی نیاز

در قمار عشق جانان هم به داو اولین

دین و دنیا جان و دل در باخت رند پاکباز

نیست بی دلبر دلم را هیچ آرام و قرار

جان مشتاق لقا را صبر کو بی دلنواز

دیده از ما وام کن زاهد ببین رخسار دوست

دیده محمود باید بهر دیدار ایاز

مؤمنان در مسجد و کفار در بتخانه ها

رو به محراب دو ابروی تو دارند در نماز

طایر جان اسیری در پی عنقای وصل

در هوای لامکان طیران کند چون شاهباز