عاشق دیوانه دل کز غم همه سوزست و ساز
نقد جان در بوته عشق تو دارد در گداز
جر نیاز و سوز نبود رهبر سالک بدوست
نیست بی رهبر کسی را ره بوصل بی نیاز
در قمار عشق جانان هم به داو اولین
دین و دنیا جان و دل در باخت رند پاکباز
نیست بی دلبر دلم را هیچ آرام و قرار
جان مشتاق لقا را صبر کو بی دلنواز
دیده از ما وام کن زاهد ببین رخسار دوست
دیده محمود باید بهر دیدار ایاز
مؤمنان در مسجد و کفار در بتخانه ها
رو به محراب دو ابروی تو دارند در نماز
طایر جان اسیری در پی عنقای وصل
در هوای لامکان طیران کند چون شاهباز