تا آتش سودای تو در جان من افتاد
سیلاب غمت داد چو خاکم همه برباد
فریاد که هر دم بجفایی کشدم یار
وین طرفه که گوید که مکن ناله و فریاد
دارم ز غم و شادی کونین فراغت
تا گشت برویت دل غم دیده من شاد
داد از غم عشقت که بعشاق بلاکش
بی جرم نماید همه دم این همه بیداد
چشم توز بس خون که ز خلقان جهان ریخت
جلاد صفت گشت بمردم کشی استاد
زاهد چو گرفتار بهستی خود آمد
با عاشق جانباز نماید همه واداد
مردانه قدم هرکه نهد در ره عشقش
باید چو اسیری ز همه قید شد آزاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آباد بر این بر که و این طارم آباد
وز هر دو خداوند جهان کامروا باد
این برکه افروخته چون چشمه خورشید
وین طارم آراسته چون قبله نوشاد
با آن نبرد هیچکس از ماء معین نام
[...]
ای شاد ز تو خلق و تو از دولت خود شاد
دنیا به تو آراسته و دین به تو آباد
ایزد همه آفاق تورا داد سراسر
حقّا که سزاوار تو بود آنچه تو را داد
معلوم شد از تیغ تو هم نصرت و هم فتح
[...]
تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد
تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد
یک شهر زن و مرد همی باز ندانند
فریاد من از خنده و بیداد تو از داد
آن روز که زلفین نگون تو بدیدند
[...]
ای ملک بدیدار تو چون باغ بگل شاد
عالم بوجود تو چو روح از جسد آباد
با رحمت تو دود سقر مروحه روح
با هیبت تو نکهت صبح آذر حداد
از حزم تو پوشید زره قامت ماهی
[...]
افتاد دل از پای و ندانم ز چه افتاد
فریاد ز شوخی که ملول است ز فریاد
هر خانه که در کوی طرب ساخته بودیم
سیلاب غمش آمد و بر کند ز بنیاد
گوید به رقیبان که فراموش کنیدش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.