عشق چو جور و ستم آغاز کرد
بر رخ عاشق در غم باز کرد
شد بجهان رسم نیاز آشکار
شاهد حسنش چو بخود ناز کرد
خواست کند غارت دین و دلم
دیده سوی غمزه غماز کرد
حکم قضا روز ازل جان من
عاشق و قلاش و نظر باز کرد
بلبل جان از قفس تن بجست
بار دگر سوی تو پرواز کرد
دل که جمال رخ خوب تو دید
جان بغم عشق تو دمساز کرد
یافت نوایی ز لبش همچو نی
جان اسیری چو بغم ساز کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون قلم آمد شدن آغاز کرد
چشم جهان را به سخن باز کرد
طبع جهان خو ز ستم باز کرد
قاعدۀ مردمی آغاز کرد
امن ز ناگه در گیتی بزد
دست سپاه تو درش باز کرد
ابر چو از فیض نماندش مدد
[...]
دور چو ساقی ز سر آغاز کرد
چشم حریفان قدری باز کرد
ناله چون چنگ خود آغاز کرد
بر رخ خود صد در غم باز کرد
فیض کرم خوان سخن ساز کرد
پرده ز دستان کهن باز کرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.