در سویدای دلم سودای عشقش جا گرفت
در درون خانه جانم غمش مأوا گرفت
تا نقاب زلف بر روی چومه انداختی
از پریشانی دماغ جان ما سوداگرفت
گر بطور زهد دم زد زاهد از انکارما
نیست کس رادر طریق عاشقی برما گرفت
عقل سرکش راه هستی رفت و در پستی فتاد
عشق راه نیستی شد قدراوبالا گرفت
در هوایت کوه آب از چشمه ها گردد روان
ز آتش عشقت خروش و جوش در دریا گرفت
در پی صید همای وصل جانان جان ما
گرچه بسیاری دوید از هر طرف اما گرفت
ای اسیری در هوای وصل سیمرغ دلم
عاقبت در آشیان بی نشانی جا گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق و دلدادگی عمیق است. شاعر از احساسات درونی خود نسبت به محبوبش سخن میگوید، جایی که عشق او در دل و جانش جا گرفته و غم او در خانه وجودش ساکن شده است. زیبایی محبوب و زلفهایش باعث پریشانی روح شاعر گردیده و محبت او چنان شور و شوقی در دل ایجاد کرده که عقل را به چالش کشیده است. عشق به قدری قوی است که حتی طبیعت نیز تحت تأثیر قرار گرفته و همچون آب از کوه سرازیر میشود. شاعر در تلاش برای رسیدن به وصال محبوبش است، هرچند در این مسیر بسیاری تلاش کردند ولی موفق نمیشوند. در نهایت، او به نوعی سرنوشت و آرامش در عشق میرسد و در آشیان محبوبش جا میگیرد.
هوش مصنوعی: در اعماق دل من شور و اشتیاق عشق او نشسته است و غم او در خانه جانم جا گرفته است.
هوش مصنوعی: زمانی که تو پردههای گیسوی خود را بر روی رخسار انداختی، از حالت پریشانخیالی، جان ما به شدت دچار عشق و جنون شد.
هوش مصنوعی: اگر زاهدی به موعظه و انکار ما بپردازد، در حقیقت هیچ کس را در مسیر عشق و محبت ما نمیتواند بگیراند.
هوش مصنوعی: عقل سرکش به سوی وجود و هستی حرکت کرد، اما در نهایت در مسیر پایینتری قرار گرفت. عشق، به جای آنکه به هستی مربوط باشد، به عالم نیستی تعلق پیدا کرد و مقام و ارجمندی یافت.
هوش مصنوعی: در عشق تو، کوهها از چشمهها سرازیر میشوند و آب روان میگردد. خروش و جوش آتش عشقت، در دریا سرازیر میشود.
هوش مصنوعی: جان ما به دنبال وصال محبوب تلاش زیادی کرد و از جهات مختلفی تلاش کرد، هرچند که به زحمت و کوششهای فراوانی انجامید، ولی در نهایت موفق به دستیابی به آن شد.
هوش مصنوعی: ای دلی که در آرزوی وصال سیمرغ، به عشق و شوق فراوان سرگردان بودی، سرانجام در مکانی نامعلوم و بدون نشانه آرامش یافتی و جاگیر شدی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرو به دید آن قد و رعنایی ازان بالا گرفت
در چمنها لاجرم کارش ازان بالا گرفت
با قدش نسبت ندارد قامت سرو بلند
راست می گوییم و بر ما نیست این کس را گرفت
جز حدیث تیر او در دل نمی آید مرا
[...]
ابر نیسان باغ را در لؤلؤی لالا گرفت
باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت
چون گل صد برگ بزم خسروانی ساز کرد
بلبل خوش نغمه آهنگ هزار آوا گرفت
زاهد خلوت نشین چون غنچه خرگه زد بباغ
[...]
تا دل سرگشته ام چون زلف او سودا گرفت
از بر من رفت جان و در دو زلفش جا گرفت
من که شیدایی آن زلف سیاه سرکشم
دامنت را گر بگیرم نیست بر شیدا گرفت
تا برفت از پیش چشمم آن رخ چون آفتاب
[...]
تا که سودای خیالش در سُویدا جا گرفت
چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت
از بلای عشق آن بالا نمی نالیم ما
مبتلائیم از بلا این کار ما بالا گرفت
موج دریا می رسد ما را به دریا می کشد
[...]
هر که را اندیشه زلف تو در دل جا گرفت
چون سر زلفت وجودش مو به مو سودا گرفت
با دهانت نکتهای میگفتم از اسرار غیب
سالک از راه حقیقت خردهها بر ما گرفت
تا دم از بوی سر زلف تو زد باد صبا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.