ملک دل و جان گرفت عشق جهانگیر او
عقل هزیمت نمود از دم شمشیر او
دل به یکی غمزه رفت عربده از نو مساز
ملک تو شد گو مبر زحمت تسخیر او
دل که به دیوانگی شهره آفاق شد
سلسله موئی ز زلف ساخته زنجیر او
مرغ دلم پر بریخت از شکن دام عشق
بال و پرش باز داد شهپری از تیر او
کار به تدبیر نیست عاشق دیوانه را
گو سر تسلیم نه در ره تقدیر او
عاشق نوبت پرست زلف تو زنار اوست
گو بکند شیخ شهر حکم به تکفیر او
کش مکش زلف تو سبحه زاهد گسیخت
شکر خدا را گسست رشته تزویر او
زیر خم ابروان چشم تو دل دید و گفت
فتنه به خواب اندر است در خم شمشیر او
آهوی چشمش گرفت تیر کمانی به دست
تا نکنی از قیاس میل به نخجیر او
مطرب مجلس چو خواند گفته آشفته را
بربط زهره شکست بانگ مزامیر او
شور حسینت برد راست به راه حجاز
گوش کنی گر ز جان صوت بم و زیر او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صید بیابان عشق چون بخورد تیر او
سر نتواند کشید پای ز زنجیر او
گو به سنانم بدوز یا به خدنگم بزن
گر به شکار آمدهست دولت نخجیر او
گفتم از آسیب عشق روی به عالم نهم
[...]
مرغ دلم صید کرد غمزه چون تیر او
لشکر خود عرض داد حسن جهان گیر او
باز سپیدست حسن طعمه او مرغ دل
شیر سیاهست عشق با همه نخجیر او
عشق نماز دلست مسجد او کوی دوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.