آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

که باز در به رخ اهرمن گشاد امشب

که غیر پا به سر کوی تو نهاد امشب

زدی به نشتر مژگان رگ رقیب نهان

که جوی خون ز رگ دیده‌ام گشاد امشب

اشارهای نهانی به چشم گو نکند

که از نهان و عیان پرده برفتاد امشب

نگارم آینه و ای رقیب تو کوری

عبث مقابلت آئینه ایستاد امشب

نه مستی می امشب چه هر شبست ای شوخ

به دستت این می ممزوج تا که داد امشب

مخور فریب رقیبان که دیو و راهزنند

کنم نصیحت جانا تو را زیاد امشب

مکن که خرمن حسنت به آه می‌سوزد

بکن به گفته آشفته اعتقاد امشب

بخوان تو نادعلی بهر دفع اهرمنان

بکن تو حرز ز تعویذ اوستاد امشب

تو شاه کشور حسنی درآی از در عدل

مباد بر در حیدر بر یم داد امشب