گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

رحمی ای عشق خدا را تو بحیرانی من

که گذشته است زحد بی سر و سامانی من

از تو هر جمع پریشان و پریشان تو زجمع

وقت شد جمع شد اسباب پریشانی من

آنچنان از تو خرابم که زمن جغد گریخت

آخر ای گنج ببخشا تو بویرانی من

رحمتی خاتم جم برده زکف اهرمنم

هان مهل دیو برد ملک سلیمانی من

سر برآور زگریبان شب تیره چون صبح

رحم کن رحم بر این سر بگریبانی من

سبحه از کف بشد و رشته زنار گسیخت

نه بجا کفر و نه آثار مسلمانی من

قصه عشق که یک عمر نهفتم از خلق

وه که افسانه شد اینقصه پنهانی من

ناوک تست نه روحست به تن برکش هان

بود آن زیستن من زگران جانی من

گل بود فانی و گلزار تو باقی ای عشق

بلبل از گل بنوا بر تو غزلخوانی من

تو کدامی و چه نامی بحقیقت ای عشق

که گدائی تو شد مایه سلطانی من

عشق میگفت منم مظهر حق دست خدا

کانبیا را نبود رتبه سلمانی من

سختی چاه شد و زحمت اخوان بگذشت

رو عزیزی بکن ای یوسف زندانی من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

گر حقیقت نشدت واقعه جانی من

زلف را پرس که از کیست پریشانی من

پیش نه آینه آشوب جهانی بنگر

تا بدانی صنما موجب حیرانی من

غمزه هایت به فسون در دل من در رفته

[...]

صائب تبریزی

نیست امروز ز مژگان گهرافشانی من

گریه شسته است به طفلی خط پیشانی من

زلف چون حاشیه بر گرد سرش می گردد

در کتابی که بود شرح پریشانی من

چون رگ سنگ، زمین گیر گران پروازی است

[...]

طغرای مشهدی

شد عیان بر همه کس بی سروسامانی من

چون سرزلف، مثل گشت پریشانی من

پروین اعتصامی

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من

یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند

مرگْ گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من

مه گردون ادب بودی و در خاک شدی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه