گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عاشقانه بشنو و خوش پند ما را گوش کن

در خرابات فنا جام بلا را نوش کن

سرخوشانه پای کوبان از در خلوت در آ

دست دل با دلبر سرمست در آغوش کن

ذوق سرمستی اگر داری در آ در میکده

آتشی درخوردن و چون خم می خوش جوش کن

زاهدی گر گویدت از باده نوشی توبه کن

جرعه ای در کام جانش ریز گو خاموش کن

پادشاه عشق خوش در غارت ملک دلست

گر تو را عشقست جان ، دل فدای اوش کن

مطربا قولی بگو عشاق را خوشوقت ساز

ساقیا جامی بیار و عالمی مدهوش کن

نعمت الله این سخن از ذوق می گوید به تو

ذوق اگر داری بیا و عاشقانه گوش کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
طغرای مشهدی

بزم بی نور است، از جام طرب می نوش کن

شبچراغی شو، ز خجلت شمع را خاموش کن

شکوه ای دارد ز دست تندی آتش، سپند

پیش ازان کز سوختن تخمش برافتد، گوش کن

آشفتهٔ شیرازی

ساقیا مخوری از می خیز و جامی نوش کن

پند من مینوش و فکر مردم مدهوش کن

نوبهار است و صبوح و می زخم کن در سبو

هم بمخموران بنوشان باده هم خود نوش کن

بر دل افسردگان زن آتش از کانون خم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه