گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

نه همین مهر تو آمیخت به آب و گل من

که مخمر شده ز آغاز ز مهرت دل من

دل من مشکل من بود همانا به جهان

تا نشد خون دل من حل نشد این مشکل من

تو بدل اندری و دل همه جا در پی تست

چند غفلت کند از خویش دل غافل من

بهر دستان تو آریم بهر دستان چون

ناخن از خون کسان رنگ مکن قاتل من

دوش عشق تو ندا داد بآواز بلند

منم آن دجله که شد بهر فنا ساحل من

تخمها کشته حریفان و درودند بکام

تخم ناکشته خدا را چه بود حاصل من

ندهم دامنت از دست من ای دست خدا

گر تو گوئی برو آشفته نه ای قابل من

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حکیم نزاری

کس ندارد خبر از واقعهٔ مشکل من

حاصلی نیست ز اندیشهٔ بی‌حاصل من

دشمنی نیست مرا از دل دیوانه بتر

هر زمان واقعه ای با سرم آرد دل من

می کشد یارم و خشنودم ازیرا که مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای به هر موی شده بسته زلف دل من

وی به هر کوی شده در طلبت منزل من

این چنین در هم و پیچان ز چه گشته ست دلم

سایه زلف تو افتاد مگر در دل من

کارم از شکل سر زلف تو مشکل شده است

[...]

سلمان ساوجی

بیخ عشق تو نشاندند بتا! در دل من

غم مهر تو فشاندند، در آب و گل من

تیر مژگان تو از جوشن جان می‌گذرد

بر دل من مزن ای جان که تویی در دل من

روز دیوان قیامت که منازل بخشند

[...]

صوفی محمد هروی

ای سرشته غم گیپا و کدک در دل من

سوخت در آتش بریان دل بی حاصل من

مشکلم بود که در حلقه گیپا چه بود

حل شد از دولت نان، شکر خدا مشکل من

فکر کر دم که دگر نان نخورم روزی چند

[...]

جامی

نوبهاران که دمد شاخ گلی از گل من

غنچه هایش بود آغشته به خون دل من

بی تو زینسان که به جان آمدم از هستی خویش

زود باشد که شود کوی عدم منزل من

نبود همره جانم به جز اندیشه تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه