گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

در نهایت نظری بود باغیار امشب

که زتب سوخت چو شمعم دل بیمار امشب

بشب دیگرت این سوزن درون شرح دهم

که مبادا بدرد پرده اسرار امشب

ارنی گویم و از پای طلب ننشینم

تا زطورم نرسد وعده دیدار امشب

مستیت بود بهانه همه شب بهر رقیب

فاش همصحبت اغیاری و هشیار است امشب

طمع سیم و زر از غیر مکن کیسه بیار

زاشک و رخ سیم و زرم هست چو بسیار امشب

نه بود مهلت دیدار و نه جای گفتار

هست با ناله شبگیر سر و کار امشب

حیف از آن سینه سیمین که شد اندوده بقیر

از چه آئینه ات آلوده بزنگار امشب

محک آوردمت ای مدعی از بهر بتان

برگرفتم ززر قلب تو معیار امشب

زر قلبت نخرد صیرفی عشق برو

حبشی زاده مکن یوسف بازار امشب

گر تو چون دایره آن مه بمیان بگرفتی

ما همان پای بجائیم چو پرگار امشب

سرو جان داد و دل و دین و خریدش زازل

چون تو آشفته نبود است خریدار امشب

غیر چون رحم نکرد و بخطا دید بدوست

کار با دست خداوند تو بگذار امشب