عشق خضر است و من گمشده اندر ظلماتم
نیست گر آب حیاتی بده ای خضر نجاتم
شوم ار خاک در میکده او روزی
منت از خضر چرا باشد و از آب حیاتم
حالتی بس عجبم دست دهد در شب هجران
سینه آتشکده وز دیده رود شط فراتم
من چو سیماب تو همچون زر نابی بحقیقت
نیست در آتش عشق تو بتا پای ثباتم
ایکه سررشته امکان بسر کلک تو بسته
شب قدر است زرحمت بده ای شاه براتم
خرمن حسن ترا حد نصاب است خدا را
مستحقم من مسکین ندهی از چه زکاتم
شاه عشق است به پیل افکنی رخ بمن آرد
چون کنم بیدق خود را که در این مرحله ماتم
در حریم دلم ایدست خدا پای نهادی
تا که از بام حرم برفکنی لات مناتم
صرف شدعمر من آشفته در آن حلقه گیسو
تا کجا خضر که بیرون برد از این ظلماتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.