گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

رند و مستم دگر نمی‌دانم

بیخود استم دگر نمی‌دانم

تا بود نقش تو به کعبه دل

بت‌پرستم دگر نمی‌دانم

توبه و عهد ساغری زاهد

دی شکستم دگر نمی‌دانم

سبحه زرق و رشته زنار

برگسستم دگر نمی‌دانم

برگسستم علاقه از عالم

بر تو بستم دگر نمی‌دانم

خسته‌ام از طلب به کوی مغان

برنشستم دگر نمی‌دانم

کیست آشفته مدح‌خوان علی‌ست

آنچه هستم دگر نمی‌دانم