گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

با خراباتئی در افتادیم

در خرابات با سر افتادیم

بارها اوفتاده ایم اینجا

آخر عمر دیگر افتادیم

دل به دریا فتاد و ما در پی

سرخوشانیم خوشتر افتادیم

در می افتاده ایم رندانه

چه توان کرد چون درافتادیم

عاشق مست باده بر کف دست

بار از خانمان درافتادیم

دست داریم و سرفدا کردیم

نیک در پای دلبر افتادیم

خوش مقامی است بر در خمار

نکنی عیب ما گر افتادیم

عود دل سوختیم در مجمر

همچو آتش به مجر افتادیم

سید عاشقان دور قمر

بی تکلف که در خور افتادیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
آشفتهٔ شیرازی

با تف عشق ما در افتادیم

شمع وش شعله بر سر افتادیم

بارها داده سر در این سودا

با سر نو باو در افتادیم

هفت دریای عشق را گشتیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه