گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مدعی تا چند می‌پرسی تو از اسرار دل

چشم تر افکند بیرون نقطه پرگار دل

رشته زنار بگسستی ولی بت در بغل

گر توانی بگسل ای جان رشته زنار دل

شاهد معنی بود بی‌رنگ آیینه بیار

زرد و سرخ و سبز دان از پرده زنگار دل

پرتو رحمن نتابد در درون سینه‌ات

تا که داری نقش شیطان بر در و دیوار دل

وصل جانانت میسر نیست جز ایثار جان

جان نخواهد صاف شد الا به استظهار دل

هرکه از نفس و هوا بگذشت و بیرون شد ز تن

پای تا سر جان شود بی‌شبهه برخوردار دل

غیر نقش مرتضی اندر درون پرده نیست

لاجرم گر پرده برداری شبی از کار دل

تا به کی آشفته گوشت وقف موسیقی بود

گوش جان بگشای بر الحان موسیقار دل

عقل موسی و قبس عشق است و سینا سینه‌اش

نور سینا نیز باشد پرتوی از نار دل