گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

رتبه عشق برونست زادراک قیاس

عقل مستأصل چونست قرین افلاس

پایه اش گاه بفر شست و گهی بر سر عرش

پرتو عشق زآفاق عیان و زانفاس

شاه را گر نبود تاج و نگین سلطان نیست

عشق را رتبه نکاهد بود ار کهنه پلاس

عشق در کسوت درویش اگر جلوه کند

قدر لؤلؤ نشود کم چه بپوشی افلاس

عقل شیر است ولی عشق بود آتش طور

شیر را لاجرم از شعله نار است هراس

ساقیا تو خضری و جام میت آب حیات

رحمتی بر من عطشان بچشان از این کاس

مانده آشفته گم گشته به تیه حیرت

همچون آن مور که بیچاره فتاده در طاس

بزن ای دست خدا بر مسم اکسیر مراد

کیمیا زر کند ار ذره‌ای افتد به نحاس

 
 
 
انوری

صاحبا به هر رهی یک قدری می بفرست

نه از آن می که بود در خور پیمانه وطاس

زان می بی‌شر و بی‌شور که بی‌سیمان را

ساغر او کف دستست وصراحی کریاس

کوهی

ختم قرآن خدا هست از این رو برناس

زانکه تعبیر کلامش ز ازل کرد نیاس

مصحف حضرت حق را تو معبر باشی

گر دلت جمع کنی از غم و شر وسواس

کرد تعلیم خدا اعلم لدنی جان را

[...]

قائم مقام فراهانی

نیست نحاس کش از مطرقه داند همه کس

سبز دارد بن دندان ضواحک نحاس

رضاقلی خان هدایت

دل برون می‌رود از پرده، خدا را نفسی

حرف در پرده بگو زان شه بی ستر و لباس

اسم اعظم رقم حق و یداللّه راقم

روح اعظم قلم و لوح دل ما قرطاس

نفس حق چه بود معنی الهام و سروش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه