گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

رتبه عشق برونست زادراک قیاس

عقل مستأصل چونست قرین افلاس

پایه اش گاه بفر شست و گهی بر سر عرش

پرتو عشق زآفاق عیان و زانفاس

شاه را گر نبود تاج و نگین سلطان نیست

عشق را رتبه نکاهد بود ار کهنه پلاس

عشق در کسوت درویش اگر جلوه کند

قدر لؤلؤ نشود کم چه بپوشی افلاس

عقل شیر است ولی عشق بود آتش طور

شیر را لاجرم از شعله نار است هراس

ساقیا تو خضری و جام میت آب حیات

رحمتی بر من عطشان بچشان از این کاس

مانده آشفته گم گشته به تیه حیرت

همچون آن مور که بیچاره فتاده در طاس

بزن ای دست خدا بر مسم اکسیر مراد

کیمیا زر کند ار ذره‌ای افتد به نحاس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode