گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ساقیا باده که ایام طربناک آمد

داروئی ده که دوای دل غمناک آمد

جامه ناز تو افتاده مگر در بستان

سرو آن جامه به بر کرده و چالاک آمد

چه شرابست بجام تو که در مستی عشق

زهر در مشرب مستان تو تریاک آمد

صفت از رنگ رخ و بوی تو در باغ شنید

گل که با جامه خونین و دل چاک آمد

لاجرم عشق در آئینه او جلوه گر است

هر که از شایبه و زنگ هوسناک آمد

دیدم آهوی دو چشم تو بچین خم زلف

این چنین صید که دیده که بفتراک آمد

آنچنان رفت بمن زآمدن و رفتن دوست

برق سوزنده که بر خرمن خاشاک آمد

آخر ای عشق کدامی تو و جای تو کجاست

که فزون جاه تو از حیز ادراک آمد

عشق سرمد علی عالی اعلا حیدر

که برتبت وصی صاحب لولاک آمد