ساقیا باده که ایام طربناک آمد
داروئی ده که دوای دل غمناک آمد
جامه ناز تو افتاده مگر در بستان
سرو آن جامه به بر کرده و چالاک آمد
چه شرابست بجام تو که در مستی عشق
زهر در مشرب مستان تو تریاک آمد
صفت از رنگ رخ و بوی تو در باغ شنید
گل که با جامه خونین و دل چاک آمد
لاجرم عشق در آئینه او جلوه گر است
هر که از شایبه و زنگ هوسناک آمد
دیدم آهوی دو چشم تو بچین خم زلف
این چنین صید که دیده که بفتراک آمد
آنچنان رفت بمن زآمدن و رفتن دوست
برق سوزنده که بر خرمن خاشاک آمد
آخر ای عشق کدامی تو و جای تو کجاست
که فزون جاه تو از حیز ادراک آمد
عشق سرمد علی عالی اعلا حیدر
که برتبت وصی صاحب لولاک آمد