عشق آن باشد که عاشق را زعالم باز دارد
کارش این باشد که جا اندر حریم راز دارد
غمزه جادوی خونریزش که گفتی ساحرست او
میکند سحری که میپنداریش اعجاز دارد
پسته بگشاید بشیر از ار بت شیرین دهانم
شکری هرگز نگوید این شکر اهواز دارد
هر که در زلف تو دلرا دید گفتا از تعجب
آشیان عصفوری اندر چنگل شهباز دارد
در نیاز آید چو بنمائی ببستان آنقد و قامت
باغبان گر سرو و گل اندر بهاران باز دارد
ملک دل بر تو مسلم شد که تو سلطان روحی
عشق عالم سوز کی در مملکت انباز دارد
بر فرشته آدمی را این شرف اول نبودی
کسوتی پوشید عشقش کز ملک ممتاز دارد
این شب وصل است آشفته نه روز شکوه کردن
قصه هجران دراز و عمر ما ایجاز دارد
از حدیث آن لب شیرین زبان بگشود گوئی
کاین حلاوت در سخن کلک سخن پرداز دارد
مدح حیدر میسراید هرشب آشفته به محفل
این کرامت لاجرم از سعدی شیراز دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نازم آن سرو خرامان را که از بس ناز دارد
دسته سنبل مدام از شانه پا انداز دارد
رونما گیرد ز گل چون رو نماید در گلستان
بر عروسان چمن آن نازنین بس ناز دارد
ساختم با سوختن یک عمر در راه محبت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.