نقاب از زلف مشکین چون به روی چون قمر بندد
حجابی از شب تیره به روی روز بربندد
کند چنبر چو زلف عنبرین باده هلال آن مه
تو گویی چنبری بر گردن شمس و قمر بندد
میان و موی او را فرق نتوانم ز باریکی
مگر آن دم که بر قتلم ز روی کین کمر بندد
به شوق خرمنی کز برق گرد دشت میگردد
مرا خرمن ز شوق سوختن ره بر شرر بندد
کشیده لشکری از خط زهر سو ترک چشم تو
کز این جادو به روی مردمان راه نظر بندد
خط سبزت عبث بر آن لب شیرین نپیوسته
بلی طوطی زند پرتا که خود را بر شکر بندد
رخت خواندم گل کابل قدرت را سروی از کشمر
که نتواند کسی تشبیه زاین دو خوبتر بندد
گل کابل کجا آید میان انجمن خندان
کمر کی در میان خلق سرو کاشمر بندد
به جز تو سجده بر رویی نمیآرم که چشمانم
نظر از تو نمیگیرد که بر جای دگر بندد
تویی کعبه تویی قبله تویی مقصد ز بیت الله
خلیفه جز تو نبود حق که بر خیر البشر بندد
حدیث زلف او گفتم ز شعرم بوی خون آید
بلی در ناف آهو نافه از خون جگر بندد
گریزد در پناه حضرتت آشفته در محشر
در آن معرض که آتش راه را بر خشک و تر بندد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و جذابیت عمیق محبوب خود اشاره میکند. او نقاب موهای مشکین محبوب را به زیبایی قمر تشبیه میکند و زلف را حجابی برای نور روز میداند. محبوبش مانند ماه شبهای پرنور است و زیبایی او را نمیتوان با چیز دیگری مقایسه کرد. شاعر عشق و شوقش را به خرمنی تشبیه میکند که آتش آن در دشت میسوزد و تصویر چشمان محبوبش همچون سلاحی است که بر دلها اثر میگذارد.
شاعر همچنین به خط سبز محبوب و شیرینی لبانش اشاره میکند و اعتراف میکند که هیچ کس نمیتواند چنین زیبایی را وصف کند. او در نهایت خود را در برابر محبوبش تسلیم میکند و او را کعبه و مقصد خود میداند. این شعر در مضامین عشق، زیبایی و تسلیم در برابر محبت عمیق دلالت دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که او با موهای مشکیاش مانند قمر چهرهاش را میپوشاند، چنین است که حجاب شب تیره بر روی روز میافتد.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به توصیف زیبایی و جذابیت ظاهری محبوبش میپردازد. او میگوید که وقتی زلفهای معشوقش به مانند چنبرهایی است که به دور هلال بادهای میچرخند، گویی این زیبایی به قدری خیرهکننده است که مثل یک زنجیر دور گردن خورشید و ماه قرار میگیرد. این بیان نشاندهنده وجود جذبه و نورانیتی است که محبوب در خود دارد.
هوش مصنوعی: در میان موهای او آنقدر باریک است که نمیتوانم تفاوتی بگذارم، جز زمانی که به دلیل کینهورزی، برای کشتن من آماده میشود.
هوش مصنوعی: رفتن به دشت و دیدن خوشهای که به خاطر برق و زیباییاش در حال چرخش است، مرا به شدت مشتاق کرده و این شوق سوختن همانند جرقهای، راه را بر من میبندد.
هوش مصنوعی: تاریخچۀ دلربایی و زیبایی چشمان تو باعث شده که همه را مجذوب خود کند و نظرها را به خود جلب کند. جذابیتی که از نگاه تو سرچشمه میگیرد، همچون جادوئی است که مردم را درگیر خود میکند.
هوش مصنوعی: رنگ سبز تو بیدلیلی بر آن لب شیرین نچسبیده است، آری مثل طوطی که دوان دوان میپرد تا خود را به شکر بچسباند، اما این کار بیفایده است.
هوش مصنوعی: من لباس زیبای گل کابل را به تن کردم، زیرا در قدرت و زیبایی، مانند سرو از کشمر، هیچ کسی نمیتواند تشبیهی بهتر از این دو بیافریند.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که زیبایی و شکوه ویژهای که با غنچهای از کابل به تصویر کشیده شده، نمیتواند در جمعی که همه شاد و خوشحال هستند، دیده شود. در واقع، شکوفایی و عظمتی که به سرو کاشمر نسبت داده شده، نمیتواند با دیگران مقایسه شود و در میان مردم عادی قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: من هیچکس را جز تو نمیپرستم و هرگز چشمانم از تو دور نمیشود؛ زیرا که هیچکس دیگری را نمیتوانم به اندازه تو بپرستم.
هوش مصنوعی: تو کعبه و قبله و مقصدی، و هیچکس جز تو شایسته نیست تا حق بر بهترین انسانها رحمت آورد.
هوش مصنوعی: وقتی که از زیبایی و ویژگیهای زلف او صحبت میکنم، احساس میکنم که این شعر من به قدری عمیق و پر از درد است که بویی از خون میدهد. واقعاً وجود او مثل نافهای است که از خون جگر ساخته شده و به دل هر بینندهای نفوذ میکند.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی همه چیز دچار آشفتگی و سردرگمی است، تنها پناهگاهی که میتوان به آن پناه برد، حضور و رحمت حضرتت است. در آن زمان که آتش همه چیز را میبلعد، انسانها فقط به دنبال نجات و آرامش هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد
به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد
بیاید هر شبی هجران به بالینم فرو کوبد
بدان آید همی هر شب که چشمم بر سهر بندد
به یارم گفت وی را من که خواب من نبد ای جان
[...]
نگار من چو بر سیمین میان زرین کمر بندد
هر آن کاو را ببیند کی دل اندر سیم و زر بندد
طمع باید برید از جان شیرین چون من آن کس را
که بیهوده دل اندر عشق آن شیرین پسر بندد
گهی از مشک زلف او حمایل در گل آویزد
[...]
بسا پیر مناجاتی که بیمرکب فرو ماند
بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد
چو احرام تماشای چمن آن سیمبر بندد
زطوق خود به خدمت سرو را قمری کمر بندد
اگر حسن گلوسوز شکر این چاشنی دارد
به حرف تلخ منقار مرا بر یکدیگر بندد
زدل چون در دو داغ عشق را مانع توانم شد؟
[...]
دل از ادنی کند آن کس که بر اعلی نظر بندد
شکوفه برگ افشاند که تا بادام تر بندد
ترا رفعت اگر باید ره افتادگی بسپر
ز بالا قطره میبندد که در پائین گهر بندد
نسوزد تا دل از عشقی به سر شوری نمیافتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.