زلیلی حسن کس افزون ندارد
خبر زین جلوه جز مجنون ندارد
نوای عشق را تار دگر هست
اگر ساقی می گلگون ندارد
حریفی گر بود مست محبت
هوای باده و افیون ندارد
بدل دستی مرا ننهد طبیبی
که دایم آستین پرخون ندارد
عبث میخانه را بگشوده خمار
خبر از آن لب میگون ندارد
لبت را غنچه خواندم قامتت سرو
که نیکوئی جز این مضمون ندارد
خرد گفتا که غنچه کی سخن گفت
ببین سرو آن قد موزون ندارد
بمانی چهره بنما تا نگویند
جز او کس صحف انگلیون ندارد
حریف از زور بازو گشته مغرور
خبر از پنجه بیچون ندارد
علی دست خدا سرپنجه حق
که کس قدرت از او افزون ندارد
مرا آشفته سودائی بسر هست
که این سودا به جز مجنون ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو رویم گونهٔ گلگون ندارد
زمانی روی من بی خون ندارد
که این باغ دل از گردون ندارد؟
که از گردون دل پر خون ندارد؟
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.