گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

طایف کعبه گر شبی بر حرم تو بگذرد

فسخ کند عزیمت و سر بدر تو بسپرد

وجد و سماع صوفیان نیست عجب زچنگ و نی

عشق چو نغمه ساز شد کوه برقص آورد

بی مه عارضت بتا عاشق دردمند تو

کوکب چند ریزد و چند ستاره بشمرد

گر بمرور میبرد نقش حجر مطر ولی

نقش تو را زلوح دل ریزش اشک نسترد

وه که زعمر بر خورد کشته تیغ نیکوان

خضر بود بلی چو کس زآب حیات برخورد

ایکه عجب همی کنی سیر نبی بر آسمان

طایر آه ما ببین کز سر عرش بگذرد

شیشه پر زمهر دل بود بمهر تو ولی

حیف که اشک پرده در پرده خلق میدرد

گر بنهند سلسله بر سرو پای من جهان

موی توام بجنبشی جانب خویش میبرد

آشفته بند بند من گر ببرند همچو نی

دل زشکنج زلف او رشته مهر کی برد

بگذردش زعرش سر طوف کند برو ملک

بر در حیدر از وفا پای کس ار نبفشرد

هر که کشد بمیکده باده زدست مهوشان

نام بهشت و حور او کی بزبان بیاورد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode