گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ببر تو رخت ببستان که نوبهار آمد

شکست شوکت دی شاخ گل ببار آمد

شکفت لاله زخاک و گرفت جام شراب

چو دید نرگس بیمار با خمار آمد

در آب میکده یا رب بگو چه اکسیر است

که هر که خورد مس او زر عیار آمد

نو از عشق در این پرده مختلف برخاست

نوا بگوش گر از چنگ و عود و تار آمد

نسیم باغ زجیب و بغل فشاند مشک

بباغ قافله پنداری از تتار آمد

در این هوا بجز از مستیش نباشد کار

بروزگار اگر مرد هوشیار آمد

بشکر وصل گل ای عندلیب نغمه طراز

که ناله های سحر گاهیت بکار آمد

نمود کشف حقایق شقایق نعمان

زعشق لاله زآغاز داغدار آمد

نرفته است زرستم بجان روئین تن

بدل هر آنچه از آن طفل نی سوار آمد

زرنگ و بوی تو گل شد زشرم غرق عرق

چها زناز تو بر سرو جویبار آمد

بنال مطرب عاشق بگلبن مجلس

چه فایده بگل ار نغمه خوان هزار آمد

بهار گلشن توحید دست حق حیدر

که از عنایت او هر خزان بهار آمد

امیر مشرق و مغرب پناه آشفته

که نه سپهر زکویش یکی غبار آمد