دل سودازده را کار به سامان نرسد
تا مرا دست به آن زلف پریشان نرسد
دل من تنگ و غم هجر فراوان چه کنم
گر بامداد من آن دیده گریان نرسد
گر بدامان نرسد دست منت نیست عجب
دست درویش همانا که بسلطان نرسد
هر چه را مینگرم هست بعالم پایان
شب هجر از چه ندانم که بپایان نرسد
چشم یعقوب سفید است ببیت الاحزان
آه اگر قافله مصر بکنعان نرسد
کی صدف حامله لؤلؤی لالا گردد
شب گر از چشم ترم اشک بعمان نرسد
سیل اشکم شده پیوسته بهم در شب هجر
عجب ار قامت این موج بطوفان نرسد
هر چه چون گوی بمیدان طلب گردیدم
دست من در خم آنزلف پریشان نرسد
بهر آشفته مبر زحمت بیهوده طبیب
درد عشق است همان به که به درمان نرسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.