گنجور

 
سعدی

به حدیث در نیایی که لبت شکر نریزد

نچمی که شاخ طوبی به ستیزه بر نریزد

هوس تو هیچ طبعی نپزد که سر نبازد

ز پی تو هیچ مرغی نپرد که پر نریزد

دلم از غمت زمانی نتواند ار ننالد

مژه یک دم آب حسرت نشکیبد ار نریزد

که نه من ز دست خوبان نبرم به عاقبت جان

تو مرا بکش که خونم ز تو خوبتر نریزد

درر است لفظ سعدی ز فراز بحر معنی

چه کند به دامنی در که به دوست بر نریزد