گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

دردیست غم عشق که درمان نپذیرد

بگذار مریض تو باین درد بمیرد

ناچار رسد مرگ بنی نوع بشر را

هر کس بود از حلقه عشاق بمیرد

بنمای بناصح خم زلفین چلیپا

تا خرده بسودا زدگان تو نگیرد

مجبول طبیعت بودش عشق حکیما

عاشق نتواند که نصیحت بپذیرد

آشفته و قلاشم و سر حلقه او باش

پرهیز بکن کاتش ما در تو نگیرد

زحمت چه بری کاتب اعمال که درویش

دامان علی را بصف حشر بگیرد

از جرم دو عالم چه غم ار بر تو نویسند

ایزد ز علی تا که شفاعت بپذیرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode