گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

در گوش به جز عشق توام زمزمه‌ای نیست

در سر به جز از شور توام همهمه‌ای نیست

در دیر و حرم مطرب و مؤذن همه در ذکر

جز یاد تو هرجا شنوم زمزمه‌ای نیست

از صدر ازل هرچه بگفتند و بگویند

از دفتر حسن تو به جز شر زمه‌ای نیست

از سلمی و شیرین و زلیلا و ز عذرا

مقصود یکی بوده و باشد، همه‌ای نیست

ای شیخ جهانی ز تو فردا به تظلم

بر ما به جز از خون رَزان مظلمه‌ای نیست

ای خواجه چه نازی ز حشم یا خدم خویش

آسوده کسی کش گله‌ای و رمه‌ای نیست

آشفته بود از شب هجر تو مشوش

از روز حسابش به درون واهمه‌ای نیست

من خود ز سگان در شاهنشه طوسم

اعمال به جز حب بنی‌فاطمه‌ای نیست

ماییم و ولای تو و بیزاری از اغیار

جز محکمه حیدر هم محکمه‌ای نیست

در اول و آخر ز علی گوی و ز قائم

عنوان به جز از آن و جز این خاتمه‌ای نیست