آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

تا سوز دل از آن لب لعل نمکین است

زخمی که نمک سوده بر او حالتش اینست

زخم از مژه دارد دل و دار و زلب لعل

وز نافه مو بستر و بالین که چنین است

یک چین بجهانست و در او نافه آهو

گر نیست خطا هر خمی از زلف تو چین است

ماهی و سخن گوئی و سروی و روانی

گوئید که این معجز یا سحر مبین است

گر چشمه کوثر به بهشتست عجب نیست

او را بنمک زار عجب ماء معین است

غلمان بغلامی درت میکند اقرار

حورت پی خدمت چو یکی بنده کمین است

من خود نه بر آنم که توئی کعبه مقصود

هر کس که بود عاشق روی تو بر اینست

خانه است اگر کعبه تو خود خانه خدائی

جبریل زتو گفته اگر روح الامین است

آشفته برد سجده بجز کوی تو حاشا

تا داغ غلامی تواش زیب جبین است