گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

صبح عید است بده باده مکرر ساقی

تا بری زنگ از این قلب مکدر ساقی

می بجوش آمده در خم بسبو کن هی هی

وز سبو ریز تو در جام مکرر ساقی

دشمن دست خدا رفت تو دست و پا کن

مده از دست تو پیمانه و ساغر ساقی

عمرها بر در میخانه زدم حلقه بدر

هان مهل تا که زنم من در دیگر ساقی

داری از خاک در میکده اکسیر مراد

رحمتی تا که کنی قلب مرا زر ساقی

نیست گوگرد گر احمر چه کنی شعله دود

در قدح ریز تو آن آتش احمر ساقی

از کله گوشه فقرم تو سرافرازی بخش

رفته بر باد مرا گر سرو افسر ساقی

سرخوش آشفته زجام می مستانه کنم

لعن بیمر همه بر دشمن حیدر ساقی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode