دلا تو پند ز احباب خویش نشنفتی
پی رضای بتان ترک خویشتن گفتی
از این میانه تو را گوهر مراد که داد
هزار گوهر غلتان گر از مژه سفتی
تو را ز پردهٔ دل میدهد خبر دیده
گرفتم آنکه ز اغیار راز بنهفتی
به خندهٔ دگرت میدهد چو گل بر باد
گر از نسیم سحر همچو غنچه بشکفتی
به خون غیر کنی پنجه رنگ من بسمل
چرا نصیحت اغیار باز پذرفتی
چو حال من ز چه رو درهمی تو ای خم زلف
چو بخت من ز چه ای چشم فتنه را خفتی
مگو چرا به غمش خفتی ای دل خونین
ز ابرویش چو شدی طاق با غمش جفتی
حدیث زلف تو با باد گفته است مگر
که تو ز گفتهٔ آشفتهات برآشفتی
به خانهٔ دلت آشفته جای جانان شد
مگر تو گرد خودی از میان جان رفتی
زبان ناطقه در وصف مرتضی لال است
مگر مدیح علی را ز حق تو نشنفتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.