گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

نافه بنافه دارد اگر آهوی تتاری

تو صد هزار نافه از چین مو بباری

جز چشم جان شکارت در چین زلف جادو

هرگز ندیده آهو در چین کسی شکاری

ای خط تو دود و عودی بر روی آتشینش

بر مجمری که دیده عودی چنین قماری

زآن چشمکان کافر دارم حذر که دیدم

صد ملک دل زبیمش در زلف تو حصاری

نقص و کمال مردم از عشق میتوان یافت

آری محک شناسد زر را به کم عیاری

چون استوار نبود پیمان عمر با کس

محکم کنند پیمان یاران بعهد یاری

تا زلفت بیقرارت منزلگه رقیب است

آشفته را نمانده بر جان و دل قراری

غیر از علی که باشد سلطان به کشور عشق

جز عشق عاشقان را نبود دگر دیاری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل در پیش او نهادم

بستد به دوستی دل ننمود دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

منوچهری

ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری

مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری

چونانکه من به شادی روزی هم گذارم

خواهم که تو به شادی روزی همی‌گذاری

گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره

[...]

انوری

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم

بسته به دوستی دل بنموده دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

مجیرالدین بیلقانی

ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در

از یار خواه باده وز باده خواه یاری

دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد

جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری

در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا

[...]

عراقی

تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟

چون می‌شویم عاشق بر چهرهٔ تو باری

از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان

مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!

خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه