گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

طبیبا مرا کشت درد نهانی

بهل نبض و بنگر دل ار میتوانی

گر از دفتر عشق یک نکته خوانی

حکیما بزن لاف از نکته دانی

کجا همزبانی که با او بگویم

غم پیری و سرگذشت جوانی

رفیقان زهجر تو در آتش اما

رقیبان زوصل تو در کامرانی

شب هجر اگر نشنوی ناله من

شکیبائیم باشد از ناتوانی

حذر کن از آن ترک تیر افکن ایدل

که با مرغ بسمل کند شح کمانی

مرا مرغ طبع است بر تو نواخوان

بگل بلبلی گر کند نغمه خوانی

مرا مرغ روح است بر تو پرافشان

تذرو ار بسروی کند پرفشانی

تو را سرو و مه خواندم عقل گفتا

که گوئی بصیرت ندارد فلانی

نه مه را نباشد دهان پیش آن لب

نه سرو چمن را نباشد روانی

اگر دامن ساقی افتد بچنگت

نثارش کن این باقی عمر فانی

علی مظهر حق و ساقی کوثر

که از حکم ایزد جهان راست بانی

جهان بی وجود وی آشفته عاطل

که بی حاصل آمد صور بی معانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode