گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

طبیبا مرا کشت درد نهانی

بهل نبض و بنگر دل ار میتوانی

گر از دفتر عشق یک نکته خوانی

حکیما بزن لاف از نکته دانی

کجا همزبانی که با او بگویم

غم پیری و سرگذشت جوانی

رفیقان زهجر تو در آتش اما

رقیبان زوصل تو در کامرانی

شب هجر اگر نشنوی ناله من

شکیبائیم باشد از ناتوانی

حذر کن از آن ترک تیر افکن ایدل

که با مرغ بسمل کند شح کمانی

مرا مرغ طبع است بر تو نواخوان

بگل بلبلی گر کند نغمه خوانی

مرا مرغ روح است بر تو پرافشان

تذرو ار بسروی کند پرفشانی

تو را سرو و مه خواندم عقل گفتا

که گوئی بصیرت ندارد فلانی

نه مه را نباشد دهان پیش آن لب

نه سرو چمن را نباشد روانی

اگر دامن ساقی افتد بچنگت

نثارش کن این باقی عمر فانی

علی مظهر حق و ساقی کوثر

که از حکم ایزد جهان راست بانی

جهان بی وجود وی آشفته عاطل

که بی حاصل آمد صور بی معانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

کسی را چو من دوستگان می چه باید؟

که دل شاد دارد بهر دوستگانی

نه جز عیب چیزیست کان تو نداری

نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی

دقیقی

ز دو چیز گیرند مر مملکت را

یکی پرنیانی یکی زعفرانی

یکی زر نام ملک بر نبشته

دگر آهن آب دادهٔ یمانی

که را بویهٔ وصلت ملک خیزد

[...]

کسایی

از او بوی دزدیده کافور و عنبر

وز او گونه برده عقیق یمانی

بماند گل سرخ همواره تازه

اگر قطره ای زو به گل بر چکانی

عقیقی شرابی که در آبگینه

[...]

عنصری

شه مشرق و شاه زابلستانی

خداوند اقران و صاحبقرانی

بدولت یمینی بملت امینی

مر این هر دو را اصل یمن و امانی

تو محمود نامی و محمود کاری

[...]

فرخی سیستانی

یکی گوهری چون گل بوستانی

نه زر وبه دیدار چون زرکانی

به کوه اندرون مانده دیرگاهی

به سنگ اندرون زاده باستانی

گهی لعل چون باده ارغوانی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه