گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

شبی چه شب بصفا بامداد نوروزی

درآمد از درم آنه بفر و فیروزی

سلام کرد و جوابش بگفتم و بنشست

بگفت شکر کن اینک که وصل شد روزی

بشرط آنکه ببندی در سرا برغیر

بشرط آنکه دگر شمع بر نیفروزی

بشرط آنکه زهر نغمه گوش بربندی

بشرط آنکه زهر روی دیده بردوزی

بشرط آنکه ننوشی شراب جز زلبم

بشرط آنکه بجز من ادب نیاموزی

بشرط آنکه نگوئی حدیث غیر از عشق

بشرط آنکه زمی خرمن ریا سوزی

بشرط آنکه نخوانی بجز مدیح علی

بشرط آنکه بجز حب حق نیندوزی

شنیدم و بنهادم بحکم رایش سر

همان که خواست دل آشفته شد مرا روزی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode