گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

شبی چه شب بصفا بامداد نوروزی

درآمد از درم آنه بفر و فیروزی

سلام کرد و جوابش بگفتم و بنشست

بگفت شکر کن اینک که وصل شد روزی

بشرط آنکه ببندی در سرا برغیر

بشرط آنکه دگر شمع بر نیفروزی

بشرط آنکه زهر نغمه گوش بربندی

بشرط آنکه زهر روی دیده بردوزی

بشرط آنکه ننوشی شراب جز زلبم

بشرط آنکه بجز من ادب نیاموزی

بشرط آنکه نگوئی حدیث غیر از عشق

بشرط آنکه زمی خرمن ریا سوزی

بشرط آنکه نخوانی بجز مدیح علی

بشرط آنکه بجز حب حق نیندوزی

شنیدم و بنهادم بحکم رایش سر

همان که خواست دل آشفته شد مرا روزی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

کسی که مدت سی سال شعر باطل گفت

خدای بر همه کامیش داد پیروزی

کنون که روی نهد جمله در حقیقت شرع

چه اعتقاد کنی باز گیردش روزی

برو که عاقل از این اختیار آن بیند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

تو آدمی شوی و نام نیک اندوزی

اگر ز خواجه آزادگان در آموزی

ظهیر فاریابی

ایا شهی که گشاده ست چرخ پیروزه

در آستان تو درهای فتح و پیروزی

دلی که آتش قهرت بسوخت تا به ابد

نیایدش پس از آن از زمانه دلسوزی

به موضعی که طریق صواب گم گردد

[...]

مولانا

مسلم آمد یار مرا دل افروزی

چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی

اگر سرم برود گو برو مرا سر اوست

رهیدم از کله و از سر و کله دوزی

دهان به گوش من آورد و گفت در گوشم

[...]

سیف فرغانی

بهار آمد و گویی که باد نوروزی

فشانده مشک بر اطراف باغ پیروزی

کنار جوی چو شد سبز در میان چمن

بیا بگو که چه خواهم من از تو نوروزی

ز وصل شاهد گل گشت ناله بلبل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه