گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تو ای دو دیده بگو کز جگر چه می‌خواهی

تمام خون شد و آمد دگر چه می‌خواهی

ز هجر دیده یعقوب بستی ای یوسف

دگر ز جان پدر ای پسر چه می‌خواهی

ز مصر قند چه خواهی و شکر از اهواز

سخن بگوی و قند و شکر چه می‌خواهی

مرا ز تیر نظر مردمک به خون غلطید

از این زیاده ز اهل نظر چه می‌خواهی

درخت مهر و وفا داد بار جور و جفا

از این نهال به جز این ثمر چه می‌خواهی

ز دشت عشق سبکبار درگذر ای عقل

به روز بادیه پرخطر چه می‌خواهی

به سوی شهر بقا رخت بر ز ملک فنا

از این سراچهٔ پرشور و شر چه می‌خواهی

از این سراب شتابان برو به چشمه خضر

چو بحر هست بگو کز شمر چه می‌خواهی

چو کار حشر بود با علی به روز حساب

بیا بگو که ز جای دگر چه می‌خواهی

گرفته‌ای شکن زلف یار آشفته

بگو ز حال خود آشفته‌تر چه می‌خواهی

به چشم خویش در آیینه بین رخ دلدار

ببند دم ز حدیث و خبر چه می‌خواهی