آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۸

فریب صید آن نخجیر خوردی

که از صیاد دیگر تیر خوردی

نخوردستی بطفلی شیر مادر

که خون عاشقان چون شیر خوردی

در اول نظره عشقش شهیدی

مگر تیر نظر را دیر خوردی

عبث افتاده ای در دام زاهد

فریب رشته تزویر خوردی

تو آن مستی که هشیارت نبود

شراب عشق بی تغییر خوردی

سرا پا کیمیائی ای مس قلب

زخاک میکده اکسیر خوردی

دل دیوانه از زلفش رمیدی

همانا صدمه از زنجیر خوردی

بخود باز آمدی از مستی عشق

چه کم این کیف بی تأثیر خوردی

ززخمت خون چو می میجوشد ایدل

مگر از چشم مستش تیر خوردی

بصورت در نگنجد یار کاخر

فریب پرده تصویر خوردی

پریشانی مدام آشفته با عشق

ز یک پستان همان شیر خوردی