گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خصم با انبوه لشکر آمد و خیل سپاه

الغیاث ای دیده و دل الغیاث ای اشک و آه

آه من بگذر زماه و اشک من ماهی بگیر

گر گرفته لشکر اعدا زماهی تا بماه

کعبه ای دل بود خصم دغا اصحاب فیل

هان ابابیلی بکن خود نیمه شب بر این سپاه

گرچه فرعون است دشمن رود نیل از چشم ساز

خصم را با لشکرش در لجه خود کن تباه

خصم اگر نمرود باشد یا که خود تو پشه ‏

همتی خواه از خلیل و مغز دشمن را بکاه

کاروان لطف حیدر آمد از پی غم مخمور

گرچه یوسف وارت افکندندن از حیلت بچاه

گر جهان دشمن بود جویم مدد از ذوالفقار

برق سوزد گر بود آشفته یک عالم گناه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode