گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای نسیم از چیست زلفش را پریشان کرده‌ای

صد دل شیدا به هم دست و گریبان کرده‌ای

صد چو مجنون آشکارا در بیابان طلب

خویش را لیلی‌صفت در خیمه پنهان کرده‌ای

می‌زند موج سرشکت لطمه بر کشتی چرخ

از تنور سینه باز ای دیده طوفان کرده‌ای

ای زلیخا با رسن بازی گیسوی دراز

صد چو یوسف در تک چاه زنخدان کرده‌ای

عاشقان بردند نامت مدعی شد در طلب

وه که ایشان را به آن گفتن پشیمان کرده‌ای

غمزه را گفتی که بشکن توبه زهاد را

فتنه مخمور را ساقی مستان کرده‌ای

ارغوان رخ تن سمن شمشاد قد موضمیران

پای تا سر خویش را رشک گلستان کرده‌ای

زلف زنار و رخت میخانه محراب ابروان

قبله گاهی رسم اندر کافرستان کرده‌ای

جای طوطی خطت بنشانده خال سیاه

زاغ را بهر چه جا در شکرستان کرده‌ای

کس دگر آشفته شکرباز نشناسد زهند

تا شکرریزی تواند ملک ایران کرده‌ای

از نی کلک تو می‌ریزد مدیح مرتضی

شکرستانی عیان از این نیستان کرده‌ای