آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۰

شبها که شمع من توئی هم خود شبان داج به

گر ترک یغمائی توئی سرمایه بر تاراج به

خوشتر شکنج دام تو از گشت باغ و بوستان

با شاهی کون و مکان در کوی تو محتاج به

گر مدعی نوش آورد من را غم نیش آورد

مرهم نهد غیر ار بدل بر تیر تو آماج به

بردار غیرت ار سرت خواهد شدن مگذر زحق

از هر سری کو بنگری باشد سر حلاج به

داغ غلامی علی آشفته شد زیب جبین

خاک در مولا بود درویش را از تاج به

گر ازدواج این جهان از چار گوهر شد عیان

هم جوهر فردش توئی این فرد از آن ازدواج به

دوش نبی معراج تو معراج احمد بر فلک

شاید اگر گوئی بود معراج از آن معراج به

ما را شده کشتی تبه غرقیم در بحر گنه

از موج بر بر ساحلم بحر گنه مواج به

غواص لؤلؤ می‌برد من موج بحرت می‌خورم

از لؤلؤ و مرجان او این لطمه امواج به