به سال شصتم عمرت، نوید جشن رسید
بمان که بعد صد و بیست سال خواهی دید
که روی علم و ادب همچو موی صورت تو
به پیش اهل هنر، از تو گشته روی سفید
به کشتزار ادب، تا به شصت سال دگر
ز خرمن ثمرات تو، خوشه باید چید
به لوح خاطر ایرانیان به نام «براون»
نوشته با خط برجسته که السعید سعید
هر آنچه مانده ز عمر من است، تقدیمت
نمودم ار بتوان عمر را به کس بخشید
تو جاودان به جهان زنده باش و، علم و ادب
چو خضر ز آب حیات تو، زندهٔ جاوید
کدام جان؟ که به شعر و ادب نشد ز تو شاد
کدام دل؟ که سر مو، ز دست تو رنجید
به قدر عارف، کس نیست قدردان «براون»
مگر کسی که تواند به قدر او فهمید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به جشن شصتمین سال عمر خود اشاره میکند و نوید آن را میدهد که پس از 120 سال، آثار و تلاشهای او در حوزه علم و ادب همچنان مورد احترام خواهند بود. او به اهمیت علم و هنر میپردازد و بر این باور است که باید از ثمرات تلاشهای خود بهرهبرداری کرد. شاعر همچنین به شخصیت و شان براون نفرین میکند و او را به عنوان شخصیتی با ارزش در تاریخ ایران معرفی میکند. او در نهایت از وجود براون و تأثیر او بر دلها و جانهای مردم یاد میکند و اهمیت ادبیات و شعر را در ایجاد شادی و خوشحالی مطرح میسازد.
هوش مصنوعی: در شصتمین سال از زندگیت، خبر جشن و شادی به تو میرسد. بمان که بعد از یک صد و بیست سال، واقعیت این خبر را خواهی دید.
هوش مصنوعی: روی علم و ادب تو مانند موی صورتت، در نزد اهل هنر، باعث شده که چهرهات درخشان و سفید به نظر برسد.
هوش مصنوعی: در زمین ادب، تا شصت سال آینده میتوان از محصولات تو خوشه برداشت کرد.
هوش مصنوعی: در دل و ذهن ایرانیان، نام «براون» به شکلی خاص و با حروف درشت ثبت شده است، که به معنای موفقیت و خوشبختی است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از عمر من باقی مانده، تقدیم تو کردم، اگر میشد عمر را به کسی هدیه داد.
هوش مصنوعی: تو همیشه در این دنیا زنده بمان و علم و دانش را مانند خضر که از آب حیات بهرهمند است، جاودان و پایدار نگهدار.
هوش مصنوعی: کدام جان است که از شعر و ادب تو شاد نشده باشد؟ و کدام دل است که به خاطر تو، حتی به اندازه یک تار مو، ناراحت نشده باشد؟
هوش مصنوعی: تنها کسی میتواند ارزش «براون» را درک کند که به اندازه خودش آگاهی و درک عمیق داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل
که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان
ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من
میانِ دیده و مژگان ستارهوار پدید
به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه
به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید
نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید
حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید
عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد
حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید
چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او
[...]
هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید
هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید
که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود
عزیز خود را اندر هزار ناز بدید
سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان
[...]
درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید
که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید
مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی
که خار جفت گلست و خمار جفت نبید
به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.